میراث فرهنگی فرصتی است برای اندیشیدن، برای بازنگری در آنچه از دیروز برای ما مانده و آنچه امروز، ما برای فردا به یادگار میگذاریم. در این میان، کودک نه فقط مخاطب آینده که حامل آینده فرهنگ و تمدن ماست. او را نمیتوان تنها در قاب معصومانهاش دید. کودک تماشاگر صرف نیست. او راوی آینده است.
بهنوش بساککاظمی، قصهگوی بینالمللی و مدیرعامل انجمن کودک خلاق جامعه پویا، در یادداشتی نوشت: میراث فرهنگی فقط آن چیزی نیست که در موزهها قاب گرفتهایم یا در میان سنگنوشتهها و بناهای کهن بهدنبال آن میگردیم. میراث بخشی از زیست ماست. بخشی از نگاه، زبان، رفتار و باور ماست و از همینرو است که کودک امروز نهتنها وارث این میراث است بلکه حامل و منتقلکننده آن به آیندهای است که هنوز نیامده.
کودک خشت نخست بنای آینده است و اگر بخواهیم تمدنی را حفظ کنیم، اگر بخواهیم فرهنگی را زنده نگهداریم راهی جز سرمایهگذاری فرهنگی و تربیتی بر کودکانمان نداریم. در دنیایی که سرعت تغییرات سرسامآور است اگر کودکانمان را با میراث فرهنگی آشنا نکنیم با اصالت خود، زبان و ادبیات خود، آیینها، نمادها و اسطورههای سرزمینشان پیوند ندهیم این میراث در مسیر انتقال از نسلی به نسل دیگر گم میشود.
میراث فرهنگی م، کهن است، عمیق و سرشار از معنا. اما تا وقتی در موزهها و کتابها بماند و به زبان کودک ترجمه نشود نمیتوان به تداومش امید بست. فرهنگ، اگر انتقال نیابد خاموش میشود و چه کسی بهتر از کودک برای تداوم آن؟
سالهاست که در حوزه کودک و نوجوان کار میکنم. قصه گفتهام. نمایش اجرا کردهام. با کودکان کاردستی ساختهام و مهمتر از همه با آنها زیستهام. در این زیستن آموختهام که کودک نهتنها مشتاق شنیدن است که توانمند در فهم معناهای بزرگ است اگر با زبان او سخن بگوییم.
وقتی از میراث فرهنگی سخن میگوییم اغلب ذهنمان به سمت بناها، اشیا و آثار باستانی میرود اما باید پذیرفت که میراث فرهنگی فقط آجر و سنگ نیست بلکه قصهها، موسیقی، آیینها، زبانها، لباسها، بازیها و حتی غذاهای محلی ما نیز بخشی از این گنجینهاند. هر مادربزرگی که برای نوهاش قصه «دختر نارنج و ترنج» را تعریف میکند در حال انتقال میراثی گرانسنگ است.
اما این انتقال نیازمند طراحی، برنامهریزی و آگاهی است. باید میراث فرهنگی را برای کودک امروز بازتعریف کنیم. کودک نسل امروز با تبلت و تلفن همراه خو گرفته و جهانی مجازی را تجربه میکند که در آن نشانی از خشتهای هفت هزار ساله چغازنبیل نیست مگر آنکه ما آن را برایش بسازیم؛ با بازی، با داستان، با کارگاه، با تصویر و تخیل.
در مقام قصهگو و مربی سالهاست به این باور رسیدهام که قصه شاهراه ارتباط کودک با میراث است. قصهها حامل فرهنگاند، حامل ارزشهای دیرینهای که بدون تحمیل در جان کودک مینشینند. وقتی قصهای از نیاکانمان برای کودک بازگو میشود او نهفقط با شخصیتهای داستان که با بخشی از تاریخ، فرهنگ و جهانبینی پیشینیان آشنا میشود.
در انجمن «کودک خلاق، جامعه پویا» تلاش کردهایم این میراث را با ابزارهای خلاق مانند کاردستی، نمایش، قصه، نقاشی و بازی برای کودکان قابل لمس کنیم. کودک باید میراث را لمس کند، با آن بازی کند، آن را بکشد، بخواند، اجرا کند و در نهایت آن را از آن خود بداند. تنها در این صورت است که احساس تعلق به سرزمین در او شکل میگیرد و خود را بخشی از هویتی ریشهدار میبیند.
در جایگاه فعال حوزه کودک بارها شاهد بودهام که کودکان در مواجهه با نمادهای فرهنگی و آیینی ـ اگر درست طراحی شده باشد ـ چه اشتیاقی از خود نشان میدهند. از ساختن ماکت خانههای بومی گرفته تا بازآفرینی نقشهای تخت جمشید با کلاژ این کودکان به چشم ما بازی میکنند اما در واقع دارند تاریخ را لمس میکنند و به آن جان میبخشند.
اگر بخواهم صریح بگویم، حفظ میراث فرهنگی بدون توجه به کودک، صرفاً پژوهی اداری خواهد بود و ماندگار نخواهد شد. آموزش میراث باید از مهدکودکها آغاز شود نه دروس دانشگاهی. کودک اگر از پنج سالگی با لباس محلی بازی کند، در هفت سالگی قصههای محلی را بشنود، در نه سالگی نقش سفال ترسیم کند و در 11 سالگی بداند که میراث تنها گذشته نیست بلکه بخشی از هویت اوست بیتردید در بزرگسالی پاسدار آن خواهد بود.
امروز بیش از همیشه نیازمند بازخوانی مفهوم «میراث فرهنگی» در آموزش و تربیت کودکان هستیم. چطور میتوان در کتابهای درسی، در فعالیتهای کانونهای پرورش فکری و در تولیدات رسانهای این میراث را برای کودک معنادار کرد؟ آیا کودک امروز میداند که میراث فقط یک گنج باستانی نیست بلکه حتی لالاییای که مادرش برایش میخواند، غذای سنتیای که مادربزرگش میپزد، لباس محلیای که در عروسی میبیند همه بخشی از این گنجینهاند؟
میراث تنها برای «نگهداری» نیست برای «زندگی کردن» است. این همان نگاهی است که ما باید در تربیت فرهنگی کودکانمان دنبال کنیم. باید میراث را از قابهای شیشهای بیرون بیاوریم و آن را در قلب و خیال کودک جای دهیم. نباید فراموش کنیم که بسیاری از آیینها و باورهای محلی ما در آستانه فراموشیاند زیرا کودکانمان با آنها زندگی نمیکنند، با آنها بازی نمیکنند و برایشان قصهای از آنها نشنیدهاند.
ما نیازمند یک تغییر نگاه هستیم. نگاه از بالا به پایین در انتقال فرهنگ دیگر جواب نمیدهد. کودکان را باید در قلب فرآیند آموزش فرهنگی قرار داد. با آنها گفتوگو کرد، به آنها اجازه تجربه داد و مهمتر از همه آنها را جدی گرفت.
از نهادهای متولی میراث فرهنگی میخواهم که بیش از گذشته با فعالان حوزه کودک همکاری کنند. انجمنها، مربیان، نویسندگان کودک، قصهگویان و مربیان مهد، همگی میتوانند بازوی اجرایی این فرهنگسازی باشند. ما آمادهایم!
میراث فرهنگی فرصتی است برای بازنگری در نقش کودکان در حفظ و انتقال این گنجینه. کودک نهتنها «مخاطب» است بلکه «راوی آینده» است. همانطور که ما از نسل قبلمان شنیدیم کودکان ما نیز باید چیزی برای گفتن، شنیدن و بازگویی داشته باشند.
هر کودکی که با عناصر فرهنگ و میراثش آشنا باشد خود یک رسانه است؛ یک سفیر فرهنگی.
در خوزستان، استانی که تنوع قومی و فرهنگی شگفتانگیزی دارد، این نقش پررنگتر است. قصههای بومی، زبانها و گویشها، موسیقی، غذا، لباس، آیینهای بومی و شیوههای زیستن، همگی سرمایههایی هستند که تنها از راه کودک حفظ خواهند شد. همین تنوع، هویت جمعی ما را میسازد و باید از سنین پایین در ذهن و دل کودکانمان نهادینه شود.
میراث فرهنگی پلی است میان گذشته و آینده و کودک مسافر این پل است. بیایید میراث فرهنگی را نه فقط در حد بزرگداشت بلکه به بازنگری در راههای پیوند کودک با این میراث اختصاص دهیم. آیندهای روشن نیازمند کودکانی است که ریشههایشان را بشناسند و به آن افتخار کنند.
در پایان اجازه میخواهم تأکید کنم که آینده فرهنگ ما در دستان کودکانی است که امروز با آن فرهنگ آشنا شدهاند؛ نه از طریق سخنرانی که با لمس خاک یک محوطه تاریخی، با شنیدن لالاییهای محلی، با ساختن بادبادکی از نیهای جنوب یا یاد گرفتن یک واژه از زبان مادری فراموش شده.
کودک، میراث و آینده سه ضلع مثلثی هستند که اگر یکی از آنها نادیده گرفته شود تعادل از بین میرود. بیایید به توازن فکر کنیم.
با امید به روزی که در مدارسمان، در خانهها، در کتابها و نمایشها، کودک ایرانی نهتنها دانشآموز امروز که نگهبان فردای میراث باشد.